سرگرمی و خلاصه همه چی |
|||||||||||||
پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 11:22 :: نويسنده : alonboy
***************************تو برف و بوران کنار جاده دبه چهار لیتری رو بزور نگه داشتم تکون میدم، یارو زده بقل میگه بنزین می خوای؟ گفتم پـَـ نـَـ پـَـ دبه چسبیده به دستم خواستم کمک کنی جداش کنم! یارو هم گازشو گرفت رفت تا صبح یخ زدم تو جاده ولی ارزش پـَـ نـَـ پـَـ رو داشت! ***************************رفتم روی پله لامپ رو عوض كنم. مامانم پله رو گرفته بود كه نَیوفتم. گفتم: گرفتیش؟ گفت: پـَـ نـَـ پـَـ می خوام تكونش بدم فكر كنی توی مانور زلزله ای ***************************همسایمون عروسی داشتند دوستم خونمون بود هی سروصداشون میومد. دوستم گفت عروسیه؟ پـَـ نـَـ پـَـ همسایمون سرخ پوسته مراسم خاص خودشونه ! ***************************خواهرم از بیرون میاد خونه... میبینه پشت سیستمم... می گه کامپیوتر روشن کردی؟ پـَـ نـَـ پـَـ دکتر گفته بشین جلوی مانیتور خاموش زل بزن بهش واسه چشات خوبه ***************************تولد برادرم براش کیک و شمع خریدیم. شمع رو براش روشن کردم میگه فوتش کنم؟ میگم پـَـ نـَـ پـَـ روشن نگه دارش چهارشنبه سوری از روش بپریم نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ سلام به وبلاگ من خوش آمدید. من به یک همکاراحتیاج دارم هرکس می خواهد همکارم شود اطلاع دهد. موضوعات آخرین مطالب پيوندها
![]() نويسندگان
|
|||||||||||||
![]() |